شماره ٤١٤: آن کف پا بر زمين حيفست، اى سرو سهى

غزلستان :: هلالی جغتائی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
آن کف پا بر زمين حيفست، اى سرو سهى
چشم آن دارم که: ديگر پاى بر چشمم نهى
تا سر از جيب خجالت بر ندارد آفتاب
خيمه بر دامان صحرا زن چو ماه خرگهى
مى روى بر اوج خوبي، فارغ از بيم زوال
با تو خورشيد فلک را نيست تاب همرهى
دل بدست تست، من از بندگى جان مى کنم
نى ز من جان مى ستاني، نى مرا جان ميدهى
بر اميد آنکه خاکم خشت ديوارت شود
بر سر کويت ز شادى مى کنم قالب تهى
ناچشيده ميوه مقصود بد حالم، ولى
دارم از سيب زنخدان تو اميد بهى
گر هلالى را فلک سازد گداى درگهت
بر سر کوى تو يابد منصب شاهنشهى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید