شماره ٣٩٨: بس که جانها همه شد صرف تو جانان کسى

غزلستان :: هلالی جغتائی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بس که جانها همه شد صرف تو جانان کسى
جان اگر نيست و گر هست تويى جان کسى
بر سر بنده ستمهاى تو از حد بگذشت
شرمسارم ز کرمهاى تو سلطان کسى
چاک شد جيب من، اى هجر، ز دست ستمت
نرسد دست تو، يارب، بگريبان کسى
حال شبهاى مرا بى خبرى کى داند؟
که شبى روز نکردست بهجران کسى
گر جدا ماندم از آن ماه ملامت مکنيد
چه کنم؟ چرخ فلک نيست بفرمان کسى
هوسم هست که: دامان تو گيرم، ليکن
بى کسان را نرسد دست بدامان کسى
از فغانهاى هلالى خبرى نيست ترا
وه! که هرگز نکنى گوش بافغان کسى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید