شماره ٣٥٩: بر بستر هلاکم، بيمار و زار مانده

غزلستان :: هلالی جغتائی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بر بستر هلاکم، بيمار و زار مانده
کارم ز دست رفته، دستم ز کار مانده
رفتست وصل جانان، ماندست جان بزارى
اى کاشکي! نماندى اين جان زار مانده
من کيستم؟ غريبي، از وصل بى نصيبى
هجران يار ديده، دور از ديار مانده
در دل ز گلعذاري، بودست خار خارى
آن دل نمانده، اما آن خار خار مانده
با آنکه در هوايش، خاکم بگرد رفته
او را هنوز از من بر دل غبار مانده
هر جا که من براهى خود را باو رساندم
او تيز در گذشته، من شرمسار مانده
وه! چون کنم؟ هلالي، کان ماه با رقيبان
فارغ نشسته و من در انتظار مانده



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید