شماره ٣٥٧: جان من، گاهى سخن کن ز آن لب و کامى بده

غزلستان :: هلالی جغتائی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
جان من، گاهى سخن کن ز آن لب و کامى بده
ور سخن با عاشقان حيفست، دشنامى بده
چون دل از دست تو بى آرام شد، بهر خدا
بر دلم دستى نه و يک لحظه آرامى بده
ميکنم پيش تو عرض حال بى سامان دل
گر توانى قصه او را سرانجامى بده
ساقيا، از آتش دل شعله در جانم فتاد
تا زنم آبى بر آتش، لطف کن، جامى بده
تا ترا فارغ شود خاطر ز سختى هاى دهر
چند روزى دل بدست نازک اندامى بده
جان من در حسرت آن ساعد سيمين بسوخت
چند سوزى بيدلان را؟ وعده کامى بده
ناصحا، پند تو از طعن هلالى تا بکي؟
اى نکو نام دو عالم، ترک بدنامى بده



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید