شماره ٢٩٢: من گرفتار و تو در بند رضاى دگران

غزلستان :: هلالی جغتائی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
من گرفتار و تو در بند رضاى دگران
من ز درد تو هلاک و تو دواى دگران
گنج حسن دگران را چه کنم بى رخ تو؟
من براى تو خرابم، تو براى دگران
خلوت وصل تو جاى دگرانست، دريغ!
کاش بودم من دل خسته بجاى دگران
پيش ازين بود هواى دگران در سر من
خاک کويت ز سرم برد هواى دگران
پا ز سر کردم و سوى تو هنوزم ره نيست
وه! که آرد سر من رشک بپاى دگران
گفتي: امروز بلاى دگران خواهم شد
روزى من شود، اى کاش! بلاى دگران
دل غمگين هلالى بجفاى تو خوشست
اى جفاهاى تو خوشتر ز وفاى دگران



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید