شماره ٢٤٣: پس از عمري، که خود را بر سر کوى تو اندازم

غزلستان :: هلالی جغتائی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
پس از عمري، که خود را بر سر کوى تو اندازم
ز بيم غير، نتوانم نظر سوى تو اندازم
پس از چندى که ناگه دولت وصل اتفاق افتد
چه باشد گر توانم ديده بر روى تو اندازم؟
نبينم ماه نو را در خم طاق فلک هرگز
اگر روزى نظر بر طاق ابروى تو اندازم
تو مى آيى و من از شوق مى خواهم که: هر ساعت
سر خود را بپاى سرو دلجوى تو اندازم
رقيب سنگدل زين سان که جا کرده بپهلويت
من بيدل چسان خود را بپهلوى تو اندازم؟
دلى کز دست من شد، آه! اگر روزى بدست آيد
کبابى سازم و پيش سگ کوى تو اندازم
هلالى را دل ديوانه در قيد جنون اولى
اجازت ده که: بازش در خم موى تو اندازم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید