شماره ١٨٥: وه! که بازم فلک انداخت به غوغاى دگر

غزلستان :: هلالی جغتائی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
وه! که بازم فلک انداخت به غوغاى دگر
من به جاى دگر افتادم و دل جاى دگر
يک دو روز دگر، از لطف به بالين من آى
که من امروز دگر دارم و فرداى دگر
غالبا تلخى جان کندن من خواست طبيب
که به جز صبر نفرمود مداواى دگر
پا نهم پيش، که نزديک تو آيم، ليکن
از تحير نتوانم که نهم پاى دگر
با من آن کرد، بيک بار، تماشاى رخت
که مرا ياد نيايد ز تماشاى دگر
اگر اينست پريشانى ذرات وجود
کاش! هر ذره شود خاک بصحراى دگر
پيش ازين داشت هلالى سر سوداى کسى
ديد چون زلف تو، افتاد به سوداى دگر



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید