جان من، بهر تو از جان بدنى ساخته اند
بروى از رشته جان پيرهنى ساخته اند
بر گلت سبزه عنبر شکنى ساخته اند
از گل و سبزه عجايب چمنى ساخته اند
تن سيمين تو نازک، دل سنگين تو سخت
بوالعجب سنگدل و سيم تنى ساخته اند
الله! الله! چه توان گفت رخ و زلف ترا؟
گوييا از گل و سنبل چمنى ساخته اند
خوش بخند، اى گل بستان لطافت، که ترا
بر گل از غنچه خندان دهنى ساخته اند
من که باشم که تو گويى سخن همچو مني؟
مردم از بهر دل من سخنى ساخته اند
ميکنم کوه غم از حسرت شيرين دهنان
از من، اين سنگدلان، کوهکنى ساخته اند
بعد ازين راز هلالى نتوان داشت نهان
که بهر خلوت از آن انجمنى ساخته اند