شماره ١٢٨: دلم، پيش لبت، با جان شيرين در فغان آمد

غزلستان :: هلالی جغتائی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دلم، پيش لبت، با جان شيرين در فغان آمد
خدا را، چاره دل کن، که اين مسکين بجان آمد
بيا، اى سرو، گلزار جوانى را غنيمت دان
که خواهد نوبهار حسن را روزى خزان آمد
ببزم ديگران، دامن کشان، تا کى توان رفتن؟
بسوى عاشقان هم گاه گاهى ميتوان آمد
حياتى يافتم از وعده قتلش، بحمد الله!
که ما را هر چه در دل بود او را بر زبان آمد
سر زلفت ز بالا بر زمين افتاد و خوشحالم
که بهر خاکساران آيتى از آسمان آمد
ملولم از غم دوران، سبک دوشى کن، اى ساقى
ببر اين کوه محنت را، که بر دلها گران آمد
کمند زلف ليلى ميکشد از ذوق مجنون را
که از شهر عدم بيخود بصحراى جهان آمد
باميدى که در پاى سگانت جان برافشاند
هلالي، نقد جان در آستين، بر آستان آمد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید