شماره ٣٣: من و بيدارى شبها و شب تا روز ياربها

غزلستان :: هلالی جغتائی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
من و بيدارى شبها و شب تا روز ياربها
نبيند هيچ کس در خواب، يارب! اين چنين شبها
گشادى تا لب شيرين بدشنام دعا گويان
دعا مى گويم و دشنام مى خواهم از آن لبها
خدا را! جان من، بر خاک مشتاقان گذارى کن
که در خاک از تمناى تو شد فرسوده قالبها
سيه روزان هجران را چه حاصل بى تو از خوبان؟
که روز تيره را خورشيد مى بايد، نه کوکبها
معلم، غالبا، امروز درس عشق ميگويد
که در فرياد مى بينيم طفلان را بمکتبها
شود گر اهل مذهب را خبر از مشرب رندان
بگردانند مذهبها، بياموزند مشربها
هلالي، با قد چون حلقه، باشد خاک ميدانت
کسى نشناسد او را از نشان نعل مرکبها



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید