يک دو روزى مى گذارد يار من تنها مرا
وه! که هجران مى کشد امروز، يا فردا مرا
شهر دلگيرست، تا آهنک صحرا کرد يار
ميروم، شايد که بگشايد دل از صحرا مرا
يار آنجا و من اين جا، وه! چه باشد گر فلک
يار را اين جا رساند، يا برد آنجا مرا
ناله کمتر کن، دلا، پيش سگانش بعد ازين
چند سازى در ميان مردمان رسوا مرا؟
غير بدنامى ندارم سودى از سوداى عشق
مايه بازار رسواييست اين سودا مرا
مى کشم، گفتي: هلالى را باستغنا و ناز
آري، آري، مى کشد آن ناز و استغنا مرا