شماره ٥٣٢: جان بر لب و ز يار هزار آرزو مرا

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
جان بر لب و ز يار هزار آرزو مرا
بگذار اى طبيب زمانى باو مرا
زين تب چنان ره نفسم تنگ شد که هيچ
جز آب تيغ او نرود در گلو مرا
آن بلبلم که جلوه آتش گل من است
در دام آرزو نکشد رنگ و بو مرا
از طره دو تا به دو زنجير بسته است
چون شير وحشى آن بت زنجير مو مرا
خوى بد است مائده حسن را نمک
زين جاست حرص ديدن آن تندخو مرا
ذرات من ز مهر تو مهر خالى نمى شوند
گر ذره ذره ميکنى از فتنه جو مرا
در عاشقى مرا چه گنه کافريدگار
خود آفريده عاشق روى نکو مرا
اقبال محتشم که چو طبعش بلند بود
افراخت سر به سجده آن خاک کو مرا
تا آمدم به سجده سلمان جابرى
نايد به کس دگر سر همت فرو مرا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید