شماره ٥٠٧: از بهر حسرت دادنم هر لحظه منشين با کسى

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
از بهر حسرت دادنم هر لحظه منشين با کسى
اوقات خود ضايع مکن بر رغم چون من ناکسى
از شوخيت بر قتل خود دارم گمان اما کجا
پرواى اين ناکس کند مثل تو بى پروا کسى
اقبال و ادبارم نگر کامشب به راهى اين پسر
تنها دچارم گشت و من همراه بودم با کسى
با غير اگر عمرى بود پيدا نگردد هيچ کس
يک دم به من چون برخورد در دم شود پيدا کسى
با آن که خار غيرتم در پا بود از پى دوم
در راه چون همره شود با آن گل رعنا کسى
سر در خطر تن در عنا دل در گروجان در بلا
فکر سلامت چون کند با اين ملامت ها کسى
دارى ز شيدا گشتگان رسوا بسى در دشت غم
در سلک ايشان محتشم رسواتر از رسوا کسى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید