شماره ٤٨٥: من و ملکى و خريدارى مژگان سيهى

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
من و ملکى و خريدارى مژگان سيهى
که فروشند در آن ملک به صدجان گنهى
شهسوارى که به جولانگه حسنت امروز
انقلاب از نگهى ميفکند در سپهى
حسن از بوالعجبى هربت نازک دل را
داده است از دل پر زلزله آرام گهى
گشته مقبول کس طاعت اين خاک نشين
که به کاهى نخرد سجده زرين کلهى
کلبه دل ز گدائى بستانند اين قوم
نستانند بلى کشورى از پادشهى
هست عفوى که به اميد وى از ديده عذر
نقطه قطره اشگى که نشويد گنهى
حسن و عشقند دو ساحر که به يک چشم زدن
مى گشايند ميان دو دل از ديده رهى
مدت وصل حياتيست ولى حيف که نيست
راست برقامت او خلعت سالى و مهى
محتشم اول عشق است چنين گرم مجوش
صبر پيش آور و پيدا کن ازين بيش تهى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید