شماره ٤٥٧: حرف در مجلس نگويم جز به هم زانوى او

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
حرف در مجلس نگويم جز به هم زانوى او
تا به چشمى سوى او بينم به چشمى سوى او
ميشود صد نکته ام خاطر نشان تا ميشود
نيم جنبشها تمام از گوشه ابروى او
زان شکارافکن همينم بس که مخصوص منست
لذت زخم نهانى خوردن از آهوى او
چاک دلها محض حرفى بود تا روزى که کرد
سر ز جيب ناز بيرون نرگس جادوى او
زخم تير عشق بر ما بود تهمت تا فکند
گردش دوران کمان حسن بر بازوى او
بى محابا غوطه در درياى آتش خوردن است
بى حذر برقع کشيدن ز آفتاب روى او
دل ز پهلويش برون خواهد فتاد از اضطراب
تن که از ترتيب بزم افتاده در پهلوى او
نکهتش در جنبش آرد خفتگان خاک را
چون فشاند باد گرد از موى عنبر بوى او
گرد آن منظر بگردان يک رهم اى سيل اشک
کشته چون بيرون برى يکباره ام از کوى او
در جنونم آن چه مى بايست واقع شد کنون
بخت مى بايد که زنجير آرد از گيسوى او
محتشم کز دشت و وادى رو به شهر آورد کيست
شير دل ديوانه اى زنجير خواه از موى او



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید