شماره ٤٠١: رويت که هست صورت چين شرمسار از آن

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
رويت که هست صورت چين شرمسار از آن
نقشى است دقت يد صنع آشکار ازان
تحرير يافت صورت و زلفت ولى هنوز
در لرزه است خامه صورت نگار ازان
بر نخل ناز پرور او هرکه بنگرد
يابد کمال قدرت پروردگار از آن
از گلستان او همه کس را به کف گلى است
ما را به سينه خارى و صد خار خار ازان
مردم ز بيم مرگ به عمرند اميدوار
من نااميد ار نيم اميدوار ازان
در هجر مى دهى خبر آمدن به من
دانسته اى که صعب تر انتظار ازان
زين نيلگون خمم به همين شادمان که هست
حسن تو را به شيشه مى بى خمار ازان
باقيست يک دمى دگر از عمرم اى طبيب
بگذر ز چاره ام که گذشتست کار ازان
از آهنست سقف فلک گويا که نيست
تير دعاى خسته دلانرا گذار ازان
آورده زور بر دل زارم سپاه غم
ساقى بيار مى که برآرم دمار ازان
مى پرورد مى فرح انجام محتشم
خمخانه غمش که منم جرعه خوار ازان



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید