شماره ٣٨١: ز لطف و قهر او و در خندهاى گريه آلودم

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ز لطف و قهر او و در خندهاى گريه آلودم
نمى يابم که مقبولم نمى دانم که مردودم
ز جرمم در گذر يا بسملم کن به کى دارى
در آب و آتش از اميد بود و بيم نابودم
به يک تقصير در مجلس به گرد خجلت آلودى
رخى را کزو فاعمرى به خاک درگهت سودم
به گفتار غرض گو نااميدم ساختى از خود
بلى مقصود من اين بود ديگر نيست مقصودم
چه انديشم دگر از گرمى بازار بدگويان
که نه فکر زيان ماند است نه انديشه سودم
چو شمعم گر تو بردارى سر از تن در حقيقت به
که چون مجمر نهد غيرى به سر تاج زراندودم
به قول ناکسانم بيش ازين مانع مشو زين در
که در خيل سگانت پيش ازين منهم کسى بودم
اگر چون محتشم صدبارم اندازى در آتش هم
چنان سوزم که جز بوى وفايت نايد از دودم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید