شماره ٢٢٢: خنک آن نسيم بشارتى که ز غايب از نظرى رسد

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
خنک آن نسيم بشارتى که ز غايب از نظرى رسد
پس از انتظارى و مدتى خبرى به بى خبرى رسد
شب محنتم نشده سحر مگر آفتاب جهان سپر
بدر آيد از طرفى دگر که شب مرا سحرى رسد
نبود در آتش عشق او حذر از زبانه دوزخم
چه زيان کند به سمندرى ضررى که از شررى رسد
خوشم آن چنان ز جفاى او که به زير بار بلاى او
المى شود ز براى من ستمى که از دگرى رسد
چو عطا دهد صله دعا چه زيان به مائده سخا
ز در شهنشه اگر صلا به گداى در به درى رسد
ز زمين مهر و وفاى او مطلب برى که پى نمى
نه ز دشت او شجرى دمد نه ز باغ او ثمرى رسد
به ميان خوف و رجا دلم به کجا تواند ايستاد
نه از اين طرف ظفرى شود نه به آن طرف خطرى رسد
نرسد وصال شراب او بالم کشان خمار غم
مگر از قضا مددى شود که به محتشم قدرى رسد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید