شماره ٢١٤: هر کسى چيزى به پاى آن پسر ميفکند

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
هر کسى چيزى به پاى آن پسر ميفکند
شاه ملک افسر گداى ملک سر مى افکند
آفتاب از پرده پيش از صبح مى آيد برون
چون سحرگه باد از آن رخ پرده بر مى افکند
سايه مى افکند مرغى بر سر مجنون و من
وادى دارم که آنجا مرغ پر مى افکند
چون گريزد از بلا عاشق که آن ابرو کمان
ناوک مژگان به دلها بى خبر مى افکند
سايه از لطف تن پاکش نمى افتد به خاک
جامه چون آن نازنين پيکر ز بر مى افکند
وه که هرچند آن مهم نزديک مى خواهد به لطف
بختم از بى طالعى ها دورتر مى افکند
هرگه آن مه بر ذقن مى افکند چوگان زلف
محتشم در پاى او چون گوى سر مى افکند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید