شماره ١٨٧: دلى دارم که از تنگى درو جز غم نمى گنجد

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دلى دارم که از تنگى درو جز غم نمى گنجد
غمى دارم ز دلتنگى که در عالم نمى گنجد
چو گرد آيد جهانى غم به دل گنجد سريست اين
که در جائى به اين تنگى متاع کم نمى گنجد
طبيبا چون شکاف سينه پر گشت از خدنگ او
مکش زحمت که در زخمى چنين مرهم نمى گنجد
سپرد امشب ز اسرار خود آن شاه پريرويان
به من حرفى که در ظرف بنى آدم نمى گنجد
تو اى غير اين زمان چون در ميان ما و يار ما
به اين نامحرمى گنجى که محرم هم نمى گنجد
مکن بر محتشم عرض متاعى جز جمال خود
که در چشم گدايان تو ملک جم نمى گنجد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید