شماره ١٨٣: که گمان داشت که روزى تو سفر خواهى کرد

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
که گمان داشت که روزى تو سفر خواهى کرد
روز ما را ز شب تيره بتر خواهى کرد
خيمه در کوه و بيابان زده با لاله ز حان
خانه عيش مرا زير وزبر خواهى کرد
که برين بود که من گشته ز عشقت مجنون
تو ره باديه را بيهوده سر خواهى کرد
سوى دشت آهوى خود را به چرا خواهى برد
آهوان را ز چراگاه به در خواهى کرد
که خبر داشت که يک شهر در انديشه تو
تو نهان از همه آهنگ سفر خواهى کرد
محملت را تتق از پرده شب خواهى بست
ناقه ات زاهدى از بانگ سحر خواهى کرد
کس چه دانست شد من که بر هجر و وصال
ملک را حصه به ميزان نظر خواهى کرد
دست از صاحبى ملک دلم خواهى داشت
هوس يوسف مصرى دگر خواهى کرد
که در انديشه اين بود که از جيب غرور
سر جرات تو برين مرتبه برخواهى کرد
اين زمان تاب ببينم چقدر خواهى داشت
اين زمان صبر ببينم چقدر خواهى کرد
نه رخ از هم رهى اهل نظر خواهى تافت
نه ز بدبين و ز بد خواه حذر خواهى کرد
محتشم گفتم از آن آينه رو دست مدار
رو به بى تابى و بى صبرى اگر خواهى کرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید