شماره ١٧٥: دست به دست همچو گل آن بت مست مى رود

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دست به دست همچو گل آن بت مست مى رود
گر ز پيش نمى روم کار ز دست مى رود
من به رهش چو بى دلان رفته ز دست و آن پرى
دست به دوش ديگران سر خوش و مست مى رود
دل به اراده مى دهد جان به کمند زلف او
ماهى خون گرفته خود جانب شست مى رود
من به خيال قامتت مى روم از جهان برون
شيخ به فکر طوبى از همت پست مى رود
بار چو بستم از درت مانع رفتنم مشو
زان که مسافر از وطن بار چو بست مى رود
خانه پرست از ريا رفت و به کعبه کرد جا
کعبه ماست هر کجا باده پرست مى رود
گيسوى حور اگر بود دام فسون ز قيد آن
مرغ که جست مى پرد صيد که رست ميرود
کلک زبان محتشم در صفت تو اى صنم
هر سخنى که زد رقم دست به دست مى رود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید