شماره ١٦٤: گر شود پامال هجر اين تن همان گيرم نبود

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گر شود پامال هجر اين تن همان گيرم نبود
ور رود دل نيز يک دشمن همان گيرم نبود
گر دلم در سينه سوزان نباشد گو مباش
اخگرى در گوشه گلخن همان گيرم نبود
ز آفتاب هجر مغز استخوانم گو بريز
در چراغ مرده اين روغن همان نگيرم نبود
ملک جانى کز خرابيها نمى ارزد به هيچ
گر فراق از من بگيرد من همان گيرم نبود
ديده گر خواهد شدن از گريه ويران کو بشو
در دل تاريک اين روزن همان گيرم نبود
ناله از ضعف تنم گر برنيايد گو ميا
در سراى سينه اين شيون همان گيرم نبود
چون به تحريک تو مى رانند ازين گلشن مرا
جا کنم در گلخن اين گلشن هما نگيرم نبود
بود نافرمان دلى با من همان گيرم نزيست
بود بى سامان سرى بر تن همان گيرم نبود
گفتم از عشقت به زارى محتشم دامن کشيد
گفت يک رسواى تر دامن همان گيرم نبود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید