شماره ١٠١: بردوش آن قدر دل من بار غم گرفت

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بردوش آن قدر دل من بار غم گرفت
کاندر شباب قد من زار خم گرفت
بى طاق ابروى تو که طاق است در جهان
چندان گريست ديده که اين طاق نم گرفت
تا ملک حسن بر تو گرفت اى صنم قرار
آفاق را تمام سپاه ستم گرفت
راه حريم کوى تو بر من رقيب بست
ناآشنا سگى ره صيد حرم گرفت
ليلى اگرچه شور عرب شد به دلبرى
شيرين زبان من ز عرب تا عجم گرفت
در ملک جان زدند منادى که الرحيل
سلطان حسن يار چه از خط حشم گرفت
مى خواستم به دوست نويسم حديث شوق
آتش ز گرمى سخنم در قلم گرفت
عيد است و هرکه هست بتى را گرفته دست
امروز نيست بر من مست اى صنم گرفت
ملک سخن که تيز زبانان گذاشتند
بار دگر به تيغ زبان محتشم گرفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید