شماره ٤٩: حرف عشقت مگر امشب ز يکى سرزده است

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
حرف عشقت مگر امشب ز يکى سرزده است
که حيا اين همه آتش به گلت در زده است
زده جام غضب آن غمزه مگر غمزده اى
طاق ابروى تو را گفته و ساغر زده است
شعله شمع جمالت شده برهم زده آه
مرغ روح که به پيرامن آن پرزده است
خونت از غيرت اشک که به جوش است که باز
گل تبخاله ز شيرين رطبت سرزده است
مى گذشتى وز ميغ مژه خون مى باريد
که به حيران شده اى چشم تو خنجر زده است
جيب جانش ز من اندر خطر است آن که چنين
دامن سعى به راه طلبت بر زده است
حاجبت کرده کمان زه مگر از کم حذرى
داد جرات زده اى قصر تو را در زده است
خوش حريفيست که در وادى عشقت همه جا
خيمه با محتشم از لاف برابر زده است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید