شماره ٣٥: به افسون محو کردى شکوه هاى بيکرانم را

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
به افسون محو کردى شکوه هاى بيکرانم را
بهرنوعى که بود اى نوش لب بسى زبانم را
به نيکى مى برى نامم ولى چندان بدى با من
که گم مى خواهى از روى زمين نام و نشانم را
به اين خوش دل توان بودن که بهر مصلحت با من
نمائى دوستى و دوست دارى دشمنانم را
گمانم بود کاخر آشنائى بر طرف سازى
شدى بيگانه خوش تا يقين کردى گمانم را
چو رنجانيد ياران را به جان نتوان نشست ايمن
خبر کن اى صبا زين نکته بارى نکته دانم را
چو بلبل زان نکردم باز ميل گلشن کويت
که چون رفتم به زاغان دادى اى گل آشيانم را
اگر فرمان برد دل محتشم من بعد باخوبان
من و بيگانگى کين آشنائى سوخت جانم را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید