شماره ٣٧٥: سوى تو ديدم ريختى خون دلم را بى گنه

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
سوى تو ديدم ريختى خون دلم را بى گنه
از چشم خود مى بينم اين اى روى چشم من سيه
در کشتن بيچارگان تعجيل کم فرماى زانک
گر هست جانى در تنم بهر تو مى دارم نگه
زينسان مکش از دست من پيش زنخدان زلف را
زان رو که بس مشکل بود بى ريسمان رفتن به چه
گر از ارادت رو نهم بر راه تو عيبم مکن
کز ابتدا دولت مرا کر دست زين سو ره به ره
اين اشک خسرو هيچگه بر روى او ساکن نشد
يعنى عجب باشد اگر آب ايستد بر روى گه



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید