شماره ٣٦٠: کشان دل تو به سوى گلى و نسترنى

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
کشان دل تو به سوى گلى و نسترنى
من و شکسته دلى و هواى سيم تنى
گريخت عقل ز سوداى عشق بر حق تو
چه طاقت آرد زالى نبرد تهمتنى
بيار ساقى و در نامه سياه مبين
فرشته را چه غم از پارسايى چو منى
هزار جان مقدس در انتظار بسوخت
ز تنگنايى گفتار در چنان دهنى
بگوى يک سخن و خوش بکش چو فرهادم
که نيست جز سخنى خون بهاى کوهکنى
من از دو کون برافتادم، ار کمند تراست
ز خان و مان به در افتاده اى به هر شکنى
چو بت پرست شدم، دوزخم به نسيه مگوى
به نقد سوز که کم نيستم ز برهمنى
تو چاک سينه نبيني، ز چاک جامه مرنج
که بس گران نبود در سفر به پيرهنى
منال خسرو، اگر عاشقي، ز دوست، ازآنک
نيافت کحل وفا چشم هيچ غمزه زنى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید