شماره ٣٤٧: دوش مى گفت پير ترسايى

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
دوش مى گفت پير ترسايى
ياد دارم ز مرد دانايى
کاندرين دور مى پرستان را
نيست خوشتر ز ميکده جايى
درد نوشان و کنج دير مغان
خلق عالم به هر تماشايى
بر سر چار سوى خطه عشق
نيست خالى سرى ز سودايى
زاهد و باغ خلد و ما و حبيب
هر کسى را بود تمنايى
ساقيا، زان قدح که مى نوشى
جرعه اى ده به بى سر و پايى
خوش بود جام باده نوشيدن
خاصه از دست مجلس آرايى
در تردد گذشت عمر عزيز
همچو من نيست مختلف جايى
شد ز مهر تو ذره سان خسرو
هرزه گردى و باد پيمايى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید