در سر افتاده ز عشق توام، اى جان، هوسى
با سگ کوى تو گفتم که برآرم نفسى
بر درت حلقه چو زنجير درم بهر دراى
ناله ها کردم و فرياد چو بانگ جرسى
نشدى ملتفت حال من، اى عمر عزيز
هرگز اين خوارى و زارى نکشيده ست کسى
حلقه زلف سمن ساى تو در دور قمر
فتنه پيدا کند و غارت و آشوب بسى
سر به سر با سگ کوى تو نهاده خسرو
چون به پابوس تو، اى جان، نشدش دسترسى