شماره ٣١٥: اى سرو بلندت را صد فتنه به هر گامى

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
اى سرو بلندت را صد فتنه به هر گامى
هست از رخ رنگينت رنگ رخ گل وامى
يک مرده اگر عيسى کردى به دعا زنده
صد مرده کنى زنده، اى شوخ، به دشنامى
خورشيد رخا، از تو يارب که چه کم گردد؟
از کلبه تاريکم گر صبح کنى شامى
گويند، «مدر جامه » من مى ندرم، ليکن
مانده ست گريبانم در پنجه خودکامى
عقل و دل و جان هر سه شد کشته عشق، آرى
خاشاک بسى سوزم تا پخته شود خامى
شب خون به نهان خوردم و امروز به روى تو
هر صبح خمارى را در در خور بود آشامى
اى مرغ، که مى نالى از بهر گلى چندين
ما را که نديده ستى رخسار گل اندامى
در چشم و لب خوبان گر جور و جفا بيند
طفلى ست که خوش گردد از شکر و بادامى
بى دوست دلم با گل آرام نمى گيرد
گو در چمن آن کس رو کو را بود آرامى
در قيد بمرد آهو، خسرو به خم گيسو
هر صيد بود لابد در کشمکش دامى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید