شماره ٢٨٥: هر بار که تو در دل شب در دلم آيى

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
هر بار که تو در دل شب در دلم آيى
خون دلم آيد ز دو ديده به روايى
اى جان به تو مى دادم و يادم نکنى هيچ
فرياد که جانم به لب آمد ز جدايى
آيى چو خرامان و زنى راه همه خلق
با آن روش و ناز، چه گويم، چه بلايى
جانم به سر رفتن و شکل تو کشنده
بيچاره من آن دم که تو در پيش من آيى
بى ديدن روى تو، چه گويم به چه روزم؟
يارب که تو اين روز کسى را ننمايى
اى شاهد سرمست، ببر موى کشانم
تا در سر و کارت کنم اين زهد ريايى
چون طوطى آموخته با شکر دردت
در بند بميرم که نيم خوش به رهايى
خوش وقت من آن دم که کشم باده به يادت
چون جان بدهم بر سر کويت به گدايى
هر شب منم و خاک سر کوى تو تا روز
اى روز و شب اندر دل خسرو، تو کجايي؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید