شماره ٢٧٥: سمن دارى به زير سبزه يا خود ياسمين دارى

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
سمن دارى به زير سبزه يا خود ياسمين دارى
رخى دارى به از هر دو، هم آن داري، هم اين دارى
ز غمزه مى کشي، ناوک ندانم بر که خواهى زد؟
جنيبت تند مى راني، ندانم با که کين داري؟
از آن زلف و دهان خوش سليمانى بکن دعوى
که هم ديوت به فرمان است و هم انگشترين دارى
به زلف کافرت دارم دل کافر مزاج خود
به زنارى بدل کردم همين اسباب ديندارى
مرا رخساره زرين شد، چو سيمين ديدمت سينه
مرا جان آهنين بايد، چو تو دل آهنين دارى
ترا چون آب حيوان روى و عاشق پيش تو مرده
چه سودم از چنان رويى که ما را اينچنين داري؟
حشر در کوى تو زيبد که هستت صورت زيبا
قيامت بر درت اولى که فردوس برين دارى
بر آن عزمم که گيرم ساعد سيمين تو يکدم
به من ده اندکى زان گل که اندر آستين دارى
خط سبز از پر طاووس مى سازد مگس رانت
رها کن تا مگس راند که در لب انگبين دارى
لب شيرين به خسرو ده، مبادا خط فرو گيرد
شکر در کام طوطى نه که زاغ اندر کمين دارى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید