ز من برشکستى به يکبارگى
در وصل بستى به يکبارگى
درافتاده بودى به دامم، چه سود؟
که از دام جستى به يکبارگى
بيا کز جدايى بر انداختم
همه ملک هستى به يکبارگى
مگر در دلت مهربانى نماند!
که پيمان شکستى به يکبارگى
برفتى و با بدسگالان من
به عشرت نشستى به يکبارگى
چه مى خورده اي، خسروا، که دگر؟
ز اندوه رستى به يکبارگى