شماره ١٧٠: خنده را سوختن جان من آموخته اى

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
خنده را سوختن جان من آموخته اى
غمزه را غارت ايمان من آموخته اى
جان به بازى ببرى از من و بازم ندهى
اين چه بازيست که بر جان من آموخته اي؟
مى زنى بر من سرگشته که سربازى کن
گوى بازى تو به چوگان من آموخته اى
طره را بشکنى و باز ببندي، دانم
اين شکست از پى پيمان من آموخته اى
جا به چشمم کنى و غرقه شوم برنکشى
آشنا گر چه به طوفان من آموخته اى
پاره گرد، اى دل و خون شو که ترا فرمان است
عشق بازى تو به فرمان من آموخته اى
چه کنى از مژه سحر از پى خسرو هر دم
اين عملها نه ز ديوان من آموخته اي؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید