شماره ١٥٨: قاصد نيامد کآورد زان نامسلمان نامه اى

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
قاصد نيامد کآورد زان نامسلمان نامه اى
جان خاک راه قاصدى کآرد ز جانان نامه اى
چون کافرانم کشت غم، چون هندوانم سوخت هجر
يارب، چه بودى کامدى زان نامسلمان نامه اى
بيم است، جانان، کز غمت از پرده بيرون اوفتم
تا راز من پنهان بود، بفرست پنهان نامه اى
بر دل نهم آن نامه را چون کاغذى بر ريش تو
بر ريش دل مرهم کنم ناچار زينسان نامه اى
خودگير کآيد نامه اى زو بر من شوريده سر
خواندن نيارم، چون کنم زين چشم گريان نامه اى
تير آورد نامه بسي، بفرست بر جانم ز تن
تا مونس گورم شود بفرست ياران نامه اى
دارم به دل سودا بسى پيچيده بر هم تو به تو
بهر دل از تيغ مژه بشکاف و بر خوان نامه اى
اى ديده، خوناب جگر بر نوک مژگان بر همه
پس از زبان کالبد بنويس بر جان نامه اى
خسرو، در اين سوز نهان بيهوده سودا مى پزى
درويش را آن بخت کوکآيد ز سلطان نامه اى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید