شماره ١٥٢: جان بهانه طلب و شکل تو نازآلوده

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
جان بهانه طلب و شکل تو نازآلوده
من نيم زيستني، جان چه کنم بيهوده؟
بس که در سايه ديوار تو در فريادم
ز آه من سايه ديوار تو هم ناسوده
چشم تو کشتن من گفته که از غم برهم
رحمتش باد که اين مرحمتم فرموده
با تو در خواب مرا پهلوى آزاد نسود
گر چه بر خاک درت پهلوى من شد سوده
برسانى ز من، اى گريه، گر آن سو گذرى
خدمتى چند به خونابه چشم آلوده
سال ها شد دل من رفت و ندانم به کجاست؟
از که پرسم خبر آن دل گمره بوده؟
قلب باشد نه دل آن که تو در وى بينى
ته همه عقل و زبر پاره عشق اندوده
ندهم قصه سوز دل خويشش، زيراک
شعله اى گيرد، ترسم، به دلش زان دوده
يارب، از سوز دل ما تو نگاهش دارى
گر چه بر خسرو دل سوخته کم بخشوده



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید