شماره ١١٨: منم امروز ز روى چو تو يارى مانده

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
منم امروز ز روى چو تو يارى مانده
باده عيش ز سر رفته خمارى مانده
چشم و سينه به گذرى هاى تو بر ره سوده
ديده پر خاک و دلى پر ز غبارى مانده
عشق خون خوردن و جان سوختنم فرموده
من به نزديک خود اندر سرکارى مانده
رفته از پيش نظر نقش نگار زيبا
بر رخ از خون جگر نقش و نگارى مانده
بوستانى که درو جز گل بى خار نبود
چون توان ديد که گل رفته و خارى مانده
وه در اين فتنه که فرياد رسد جان مرا
ترک قتال و فرس تند و شکارى مانده
اى صبا، عذرى بخواهيش اگر ما رفتيم
راه خونخوار و خر افتاده و بارى مانده
دوستان باز نيايد دل من بگذاريد
کشته صيدى ست به فتراک سوارى مانده
خلق گويند که بى او به چه سانى خسرو؟
چون بود بلبل مسکين ز بهارى مانده



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید