شماره ١١٢: دوش در آمد از درم تازه چو باد صبحگه

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
دوش در آمد از درم تازه چو باد صبحگه
مشک فشانده بر قبا غاليه سوده بر کله
بس که دو ديده سيه بر کف پاى سودمش
گشت سفيد چشم من شد کف پاى او سيه
دست گرفتمش که دل حامل درد شد ببين
گر چه گرفته حامله بر طبق سفيد مه
کوه غم است بر دلم، کاه شده ز غم تنم
پيش تو مى کشم بگير آنچه که هست کوه و که
روى نماست چشم من خاک در تو اندرو
آب چو با صفا بود خاک بينمش به ته
اين دل کور بيشتر بر زنخت گذر کند
مرگ به خنده در شود کور چو بگذرد به چه
عارض گندمين تو هست گزيدنم هوس
گر ز بهشت روى خود افگينم بدين گنه
بوده ام اندر اين سخن صبح رسيد از افق
ساخت به طره ماه من طره صبح را هبه



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید