شماره ٥٥: مردم چشم مرا برد آب و گر آيى درو

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
مردم چشم مرا برد آب و گر آيى درو
مردمى باشد که بنشينى چو بينايى درو
ماه را با چون تويى بارى که نسبت مى کند
نيست چون عيارى و شوخى و رعنايى درو
در رخت گم گشت عقل و گفت، يارب، چون کنم
وصف زيبايى که حيران است زيبايى درو
عشق استاد است و شاگردش بلاى کوى دوست
مکتبش بدبختى وتعليم رسوايى درو
تشنه تو ميرد آب زندگى گر بيندت
زنده اى سيراب گردد گر فرود آيى درو
گرد کويت را نبيزم من به دامان دو چشم
زانکه گم گردد دل بد روز هر جايى درو
خلق گويد، خسروا، از عشق کى ديوانه شد
چون کند بيچاره، چون نبود شکيبايى درو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید