شماره ٣١: دلم را کرد صد پاره به سينه خار خار تو

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
دلم را کرد صد پاره به سينه خار خار تو
مرا اين گل شکفت و بس همه عمر از بهار تو
تو، سلطان، چون گدايان را زکوة حسن فرمايى
مرا اين بس که زير پا شوم هنگام بار تو
سر خود مى زنم بر آستانت تا برآيد جان
که اين سر درد خواهم برد با خود يادگار تو
همه کس بيندت جز من، روا باشد کزين نعمت
به محرومى بميرد پيش در اميدوار تو
نيارم چشم کس پوشيد، ليکن چشم خود بندم
اگر بينندگان بينند روى چون نگار من
به خشمم گفته اى کاندر دل و جانت زنم آتش
زهى دولت، اگر خاشاک من آيد به کار تو
اگر بشکافيم سينه، من از جانت کنم يارى
وگر بيرون کنى چشمم، منم از ديده يار تو
اگر نگرفتيم دستي، لگد بر سر هوس دارم
بدين مقدار هم روزى نگشتم شرمسار تو
عفاک الله ز چشم خسرو آن خونها که افشاند
معاذالله که گويم پيش چشم پر خمار تو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید