شماره ١٠: از خانه دشمن خاست دل، فرياد کردن چون توان؟

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
از خانه دشمن خاست دل، فرياد کردن چون توان؟
بى صبرم از بى خان و مان، بر باد کردن چون توان؟
اى دوست، چندين غم مخور بهر خرابى دلم
تا دولت خوبان بود، آباد کردن چون توان؟
هر چند کوشيدم به جان دل بازماندن از بتان
شاگرد ما زد دوست را، استاد کردن چون توان؟
گفتم «دلم آزاد کن » گفتا «به بازى بستدم »
زينسان گران داده بها، آزاد کردن چون توان؟
غمزه زنان آن شوخ و من خاموش و حيران در رهش
سلطان چو خود خنجر کشد، فرياد کردن چون توان؟
گفتى که از جان ياد کن، از من چه حيران مانده اي؟
آنجا که حاضر تو شوي، در ياد کردن چون توان؟
هجران کشيده تيغ کين، تو، سست پيمان، دل دهى
بر اعتماد چون تويي، دل شاد کردن چون توان؟
من خودکشم جورت، ولى تو خود بگويى بى وفا
چندين به روى دوستان بيدار کردن چون توان؟
خسرو ز دل غرقه به خون ياران به تيمار منش
در روز طوفان خانه را بنياد کردن چون توان؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید