شماره ٦: جانا همان و دل همان درد من شيدا همان

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
جانا همان و دل همان درد من شيدا همان
هر کس به سوداى گلي، جان مرا سودا همان
در باغ هر کس از گلى مست و من شوريده را
ديده به سوى سرو و گل اندر دل شيدا همان
گويند کز بهر چرا چندين خورى غم، چون کنم
کآمد خوشى بخش همه، بخش من تنها همان
زاهد، به محرابم مخوان، صوفي، ز تسبيحم مگوى
ماييم گويى ذنبى محراب و درد ما همان
سويش به پاى خود شدم، وز پاى ديگر آمدم
اين بار سر خواهم نهاد آن را که مست پا همان
جانا، چه گويم درد خود با تو که بهر جان من
تو دل همان دارى و من آن لعبت خارا همان
دل پر ز سوداى لبت، در سينه جانى خشک و بس
نرخ متاع از حد برون، درويش را کالا همان
گفتى وجودت خاک شد، آن خاک را جا بر درم
من زحمت خود مى برم، ماند مگر بر جا همان
چندان بى جويى کشتنم کان غم که دارد هجر تو
خواهى شنيدن ناگهان امروز تا فردا همان
پندم دهند و نشنوم، خواهم که هم صبرى کنم
چون تو به خاطر بگذري، دل باز خسرو را همان



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید