شماره ٣٠٦: شمع من گرم حيا کرد مگر سوى چراغ

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
شمع من گرم حيا کرد مگر سوى چراغ
مى توان کرد شنا در عرق روى چراغ
دل اگر جوش طراوت نزند سوختنى
شعله کافى ست همان سر و لب جوى چراغ
سوختيم از هوس اما مژه وارى نکشيد
بال پروانه ما شانه بگيسوى چراغ
نتوان بود زنيرنگ عتابش غافل
بزم گرم است بافروختن روى چراغ
بالش عافيتى نيست درين شعله بساط
نفس سوخته دارد سر زانوى چراغ
پيرى و عشرت ايام جوانى غلط است
صبحدم رنگ نه بندد گل شبوى چراغ
قرب اين شعله مزا جان بخود آتش زده است
نيست پروانه ما بيخبر از خوى چراغ
عجز ما رنگ اشارتکده ناز تو ريخت
بال پروانه شد آخر خم ابروى چراغ
آب گرديد دل و ناله همان عجز نواست
رشته فربه نشد از خوردن پهلوى چراغ
هر کجا گرد کند شمع خيالم (بيدل)
شعله از شرم نشيند پس زانوى چراغ



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید