شماره ٢٩٢: نميشود کس ازين عبرت انجمن محظوظ

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
نميشود کس ازين عبرت انجمن محظوظ
مگر چو شمع کنى دل بسوختن محظوظ
در جنون زن و از کلفت لباس برا
چه زندگيست که باشد کس از کفن محظوظ
نفس نمانده هنوز از ترانه هاى امل
چو دود شمع خموشى بما و من محظوظ
بزخم خنده گل اختراع نوميديست
چه عشرتست که باشى باين و آن محظوظ
جهان قلمرو امن است اگر توان گرديد
چو طبع کر باشارت زهر سخن محظوظ
زدور گردئى تميز خلق کم ديدم
که کس نرفته بغربت شد از وطن محظوظ
درين بساط نيفتاد چشم عبرت ما
برفتنى که توان شد زآمدن محظوظ
زتردماغى وضع ادب مگوى و مپرس
زيوسفيم ببوئى زپيرهن محظوظ
کراست وسوسه هستى از حضور عدم
نشسته ايم بخلوت در انجمن محظوظ
زرقص بسملم اين نغمه ميخورد بر گوش
که عالمى است باين رنگ پرزدن محظوظ
بفهم عالم بيکار اگر رسى (بيدل)
بحرف و صوت نيابى کسى چو من محظوظ



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید