شماره ٢٧٦: نميدانم چه گل درپرده دارد زخم شمشيرش

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
نميدانم چه گل درپرده دارد زخم شمشيرش
که رنگ هر دو عالم ميطپد در خون نخچيرش
دگر اى وحشت از صيدم بنوميدى قناعت کن
بگوش زخمم افتاد است آواز نى تيرش
مپرسيد از مآل هستى غفلت سرشت من
چو مخمل ديده ام خوابى که در خوابست تعبيرش
چه سازد غير خاموشى جنون گريه دربارم
که همچون جوهر آينه در آبست زنجيرش
سبک گردى در اين حيرتسرا آزاده ام دارم
نگه را منع جولان نيست پاى رفته در قيرش
صد آفت از که بايد جست در معموره ئى امکان
اگر صبحست هم از شبنم آبى هست در شيرش
حباب از موج هست دست طاقت شسته ميگويد
که طاق عمر چون بشکست ممکن نيست تعميرش
زبخت تيره عاشق را چه امکانست آسودن
که مژگان تا بهم آرد سياهى ميکند زيرش
نيم عاجز اگر زد محتسب بر سنگ مينايم
چو نشتر ناله ئى دارم که خونريز است تاثيرش
برنگى کرد يادم داغ الفت پيشه صياد
که جوشد حلقه دام از رميدنهاى نخچيرش
زصحراى فنا تا چشمه آب بقا (بيدل)
ره خوابيده ئى ديگر نديدم غير شمشيرش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید