شماره ٢٤٤: رنگ گل تعبير دميد از کف پايش

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
رنگ گل تعبير دميد از کف پايش
تا چشم بخون که سيه کرده حنايش
عمريست که عشاق بآنسوى قيامت
رفتند به برگشتن مژگان رسايش
چون صبح بسير چمن دهد نديديم
جز در نفس سوخته تغيير هوايش
سامان تماشاکده عبرت امکان
سازيست که در سودن دست است صدايش
از ما و من آواره صد دشت خياليم
اين قافله را برد زره بانگ درايش
خالى نشد اين انجمن از کلفت احباب
هر کس زميان رفت غمى ماند بجايش
از پرده اين خاک همين نوحه بلند است
کاى واى فسرديم و نگشتيم فدايش
ما را چه خيال است برين مائده سيرى
چشمى نگشوديم بکشکول گدايش
تا حشر چو افلاک محالست برائيم
با قد خم از معذرت زلف دوتايش
با هيچکسان قاصد پيغام چه حرفست
از ما بسوى او برسانيد دعايش
جز سجده نديديم سر و برگ تماشا
چشمى که گشوديم جبين شد زحيايش
هيهات که در انجمن عبرت تحقيق
بر روى کسى باز نشد بند قبايش
راهى اگر از چاک گريبان بگشائيد
با دل خبرى هست به پرسيد سرايش
يک لحظه حباب آئينه ناز محيط است
بر (بيدل) ما رحم نمائيد برايش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید