شماره ٢٣٦: دل بکام دست چندى خرمى اظهار باش

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
دل بکام دست چندى خرمى اظهار باش
ساغرى وارى شکست رنگ را معمار باش
فيضها دارد سخن بر معنى باريک پيچ
گر دل آسوده خواهى عقده ئى اين تار باش
بر چه از وصلش بيگرنگى بياميزد دلت
گر همه جان باشد از انديشه اش بيزار باش
تا حضور چشم و مژگان بى از هر خار و گل
چون نگه در هر کجا پا مى نهى هموار باش
هيچکس تهمت نشان داغ بى نفعى مباد
چتر شاهى گر نباشى سايه ديوار باش
ننگ تعطيل از غم بيحاصلى نتوان کشيد
سودن دستى نبازى جهد کن در کار باش
نقش پاى رفتگان مخمور مى آيد بچشم
يعنى اى وامانده در خميازه رفتار باش
مانع آزادگان پست و بلند دهر نيست
ناله از خود ميرود گو شش جهت کهسار باش
بر تسلسل ختم شد دور غرور سجه ات
يکدو ساغر محو عشرتخانه خمار باش
هرزه تازى تا بکى گامى بگرد خويش کرد
جهد بر مشق تو خطى ميکشد پرکار باش
هر قدر مژگان گشائى جلوه در آغوش تست
اى نگاهت مفت فرصت طالب ديدار باش
عاقبت (بيدل) زچشم خويش بايد رفتنت
ذره هم کم نيست تا باشى همين مقدار باش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید