شماره ٢٢٩: چه سازم تا توانم ريخت رنگ سجده در کويش

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
چه سازم تا توانم ريخت رنگ سجده در کويش
سرافتاده ئى دارم که پيشانيست زانويش
کف بى پنجه گيرائى ندارد حيرتى دارم
که آينه چسان حيرت گرفت از ديدن رويش
سوادى نيست آزادى که روشن ياريش کردن
خط گرداب ميخواند اسير حلقه مويش
چه طوفانها کزانداز عتاب او نمى بالد
زبان موج ميفهمم زطرز چين ابرويش
درين باغ اتفاق شبنم و گل ميکند داغم
نگاهم کاش سامان عرق ميکرد بر رويش
ادبگاه محبت برندارد ناز گستاخان
بغير از جبهه من نقش پائى نيست در کويش
مريض الفتش تمهيد آسودن نميداند
مگر گرداندن رنگى دهد تغيير پهلويش
چه امکانست بندد آرزو نقش ميانت را
اگر سعى ضعيفيها نسازد خامه مويش
بيا اى عندليب از شوق قمرى هم مشو غافل
چمن دارد خط پشت لب از سرو لب جويش
نه خلوت مايلم نى انجمن سير اينقدر دانم
که هر جا سر برآرد شمع در پيشست زانويش
بهار آلوده رنگ تمنايت دلى دارم
که گر سبر گلى در خاطر افتد ميکنم بويش
زاحسانهاى تير او چه سنجد بيخودى (بيدل)
مگر انصاف آگاهى نهد دل در ترازويش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید