شماره ٢٢١: جفاجوئى که من دارم هواى تير مژگانش

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
جفاجوئى که من دارم هواى تير مژگانش
بود چون شبنم کل دل نشين هر زخم پيکانش
بياد جلوه ات گرديده مژگان مى نهد بر هم
بجز حيرت نمى باشد چراغ زير دامانش
جنون کن تا دلت آئينه نشو و نما گردد
که بخت سبز دارد دانه در چاک گريبانش
تغافل صرفه تست از مداراى فلک مگذر
که اينجا ميزبان سير است از پهلوى مهمانش
علاج سختى ايام صبر تند ميخواهد
درشتى گر کند سنگت مقابل کن بسندانش
بترک وهم گفتى التفات اين و آن تا کى
غبارى کز دل آوردى برون در ديده منشانش
جهانى را بحسرت سوخت اين دنياى بيحاصل
چه ياقوت و کدامين لعل آتش در بدخشانش
نفس غير از پيام داغ دل ديگر چه مى آرد
بمکتوبى که دارد آتش و دود است عنوانش
غرور انديشه ئى تا کى خيال بندگى پختن
تو در جيب آدمى دارى که پرورداست شيطانش
ادب ابرام را هم درنظر هموار ميسازد
بخشکى نيست مکروه از سريشم وضع چسپانش
جهان هر چند در چشمت بساط ناز مى چيند
تو بيرون ريز چون اشک از فشردنهاى مژگانش
چمن زار جراحت (بيدل) از تيرش دلى دارم
که حسرت غنچه مى بندد بقدر ياد پيکانش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید